به افکارت عادت نکن




در این شکل شما سه تصویر میبینید. تصویر وسط مشکی و تصاویر چپ و راست رنگی . تصویر راست از راست به چپ میچرخد و تصویر چپ از چپ به راست نکته جالب این است که اگر تصویر مشکی وسط را همزمان با یکی از تصاویر چپ یا راست نگاه کنید با
همان تصویر و به همان جهت میچرخد
اشتباه نکنید این خطای دید نیست خطای مغز است
همان مغزی که باورهای ما را میسازد باورهایی که دودستی به آنها چسبیده ایم
گاهی باورهای ذهنی ما چیزی بیشتر از عادت های فکری مان نیست

سقفی که هیچ گاه فرو نریخت

وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان چینی زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند....
همه خاطره های مردم چین از روز دوازدهم مه 2008 (23 اردیبهشت 87) تیره است اما آنان دیگر نمی خواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند.
زلزله زدگان فقط می خواهند لحظه های جاودان را به یاد بیاورند.نام های قهرمانان بی نشان ، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند. زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه سی چوان خیلی ها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسه هایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است.
 

وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده ، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه ، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است. وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه - چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. گزارش ایسکانیوز می افزاید ، او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.


 مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد: عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.

بودا و زن هرزه


بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی

باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به
بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به کدخدا گفت : «
یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا
گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس
نمی‌تواند با یک دست کف بزند»
 بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد،
مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از
این زن، زنی هرزه ساخته‌اند

گروه نود و نه

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.ما خانه ای حصیری تهیه کرده  ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید این  کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد!!!پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند

پیژامه

پیژامه شاید یکی از ملموس ترین و مظلوم ترین مصنوعات بشری باشد که دستپخت ما ایرانی هاست.اصل اصلش پای جامه بوده و بعد ها به انگلیس و روسیه و حتی فرانسه آمده و اینجا هم همان پیجامه می گویند.یعنی پیجاما می گویند. انواع مختلفی دارد.گل گلی،خال خالی و راه راه.

نمی دانم حالا اینکه اسمش به نام ما ثبت شده افتخاری دارد یا ندارد اما  یک فرصت بررسی روانشناختی فراهم می کند که چرا اینقدر به پیژامه علاقه داشتیم!

 

مثل  ژیان می ماند که خاطره مشترک ایرانی ها و فرانسوی هاست.

راستی ژیِان و پیژامه یک نقطه اشتراک دیگر هم با هم دارند:

با هیچ کدامش تا سر کوچه بیشتر نمی شود رفت!

Pejama.jpg